درباره من

حسین نجمی

پایان هجده سالگی آغاز چالش‌های جدید در زندگی هر پسر جوان ایرانی است. پس از پایان دوران دبیرستان دو راه پیش روی اوست. اول اینکه دانشگاه قبول شود و ادامه تحصیل دهد و دیگر این که به سربازی برود و خیال خود را راحت کند تا در ادامه زندگی با خیالی راحت اجتماعی‌شدن را تجربه کند .

من راه اول را انتخاب کردم و به اجبار وارد رشته مکانیک شدم . مطمئن بودم که این رشته برای من زیاد طول نخواهد کشید و با شناختی که از خودم داشتم این اتفاق خیلی زود افتاد و یک ترم هم دوام نیاوردم .

هدفم این بود که دوباره در کنکور شرکت و این بار رشته مورد علاقه‌ام یعنی ارتباطات اجتماعی را انتخاب کنم. اما سد بزرگ سربازی بر سر راهم قرار داشت با فراز و نشیب زیاد توانستم از سربازی معاف شوم!

یک سال طول کشید تا کارت معافیت سربازی را گرفتم و در این یک سال برای آزمون رشته ارتباطات درس خواندم. اما قصه آشپزی از صبح یک روز بهاری در اواخر 18 سالگی شروع شد. مادرم که بهترین مشاور زندگی من بوده و هست دست من را گرفت و به یکی از هتل‌های بزرگ تهران (هتل اوین) برد. یک کلاس بسیار مجهز و پر از امکانات آشپزی که من تازه در آن لحظه هدف او را متوجه شدم. مادرم گفت: ((هر کاری بلد باشی ضرر نخواهی کرد و من هم اعتقاد دارم تو در آشپزی موفق خواهی بود.))

دوره یک ساله آشپزی در هتل اوین را با رویای شف (CHEF) شدن به پایان رساندم. در همان سال بود که در رشته دانشگاهی مورد علاقه‌ام یعنی ارتباطات اجتماعی هم پذیرفته شدم.

در اوایل دوره آشپزی این شانس بزرگ را داشتم که با کمک مادرم مغازه کوچکی کنار خانه پدری را به رستورانی کوچک تبدیل کنم و تجارب ارزشمندی به دست بیاورم. در همان سال‌ها در یک دوره حرفه‌ای انواع نان های حجیم صنعتی و غیر صنعتی در یکی از بزرگ‌ترین و معروف‌ترین کارخانه های‌نان ایران شرکت کردم.

در آن زمان با عزمی جزم تصمیم گرفتم که وارد کار در هتل شوم. سرآشپز اسفندیاری فردی تاثیر‌گذار در زندگی حرفه‌ای من بود. به اصرار و به عشق chef شدن وارد هتل استقلال شدم. می دانستم باید از صفر شروع کنم و صفر در کار آشپزی یعنی ظرف‌شویی‌.

یک ماه ظرف شستم؛ ظرف نه؛ دیگ و قابلمه! بارها به استاد اسفندیاری اعتراض کردم که می‌خواهم پیشرفت کنم و او با خونسردی هر بار می‌گفت: ((ظرف بشور.)) یک ماه دیگر گذشت و باز درخواست من و باز هم پاسخ ایشان که "ظرف بشور" این روند تا شش ماه ادامه داشت تا صبرم تمام شد و گفتم که دیگر ظرف نمی‌شویم و پاسخ استاد اسفندیاری خیلی ساده و کامل بود "راست می‌گویی خسته شدی!

من هم تصمیم گرفتم تو به درد این کار نمی‌خوری و خداحافظ... . باورم نمی‌شد؛ کاخ رویاهایم فرو ریخت. هیچ راهی برای برگشت نبود و 1 هفته حبس کردن خود در خانه و گریه هم تاثیری نداشت یا باید رویای chef  شدن را فراموش می کردم یا باید دوباره دست به زانو می گذاشتم‌. امروز خدا را شکر می کنم که راه دوم را انتخاب کردم‌.

لحظه خداحافظی با آقای اسفندیاری جرقه‌ای بود که تصمیم نهایی زندگی خود را بگیرم‌. در رستوران خود در کنار خانه پدری جدی‌تر از قبل فعالیتم را ادامه دادم. درسم را تمام کردم و تصمیم به مهاجرت از شهر زادگاهم گرفتم تا تجربیات جدیدی را کسب کنم.

10 سال از روز اول کلاس آشپزی در هتل اوین گذشته بود که من پا به مرحله جدیدی از زندگیم گذاشتم.  با دختری که در دانشگاه با او آشنا شده بودم ازدواج کردم. به اصفهان آمدیم؛ از پایتخت سیاسی به پایتخت فرهنگی ایران.

هدف اول تاسیس یک رستوران یا کافه بود که محقق نشد و پس از آن تاسیس کارگاهی جهت تولید انواع شیرینی و دسر برای تامین کافه‌های بی‌شمار اصفهان .

دیگر تنها نبودم و همسرم هم در کنار خانواده‌ام پشتیبانم بود . در انتخاب همسر نیز مانند انتخاب آشپزی به عنوان هدف حرفه‌ای زندگی خدا دستم را گرفته بود.

کار در کارگاه پخت کیک و دسر روزهای سختی برای ما بود . شهری نو، کاری نو و ذائقه‌هایی متفاوت. یک سال به همین منوال گذشت تا چرخ روزگار چرخید و گذر من به آموزشگاهی در اصفهان افتاد‌. تجربه‌ای متفاوت و جذاب که خونی تازه بود در کالبد روزهای تکراری و خسته‌کننده‌.

انتقال دانسته‌ها و تجربیات به جوانان و نوجوانانی علاقه‌مند و پر انرژی  هنوز کلاس آشپزی جایگاه شناخته‌شده نداشت و کلاس‌ها با 2 یا 3 نفر آغاز شد‌. پس از چند ماه این بار با تکیه بر 2 مشاور دلسوز و فداکار (مادر و همسرم) و اطمینان از حمایت‌های‌شان پا در مسیری جدید گذاشتم .

علم آشپزی‌، علمی به روز و بسیار گسترده است و من برای آموزش آن به دیگران باید خود را بیش از پیش آماده می کردم.

ایران دیگر منبعی برای من نبود که بتوانم علمم را گسترش دهم باید به دنبال منابع در خارج از ایران می‌گشتم.

همسرم پی‌گیری‌ها را جدی‌تر از من آغاز کرد و با مجموعه city & guilds انگلستان و شعبه آن در دبی آشنا شد و کارها به سرعت پیش رفت تا من وارد چالش جدید زندگیم شدم. دوره‌ای بسیار مفصل و حرفه‌ای به مدت چهارماه در کشوری جدید و فرهنگی جدید.

این دوره نقطه عطفی بود برای من که ایمان بیاورم علم را پایانی نیست و تازه ابتدای راه هستم‌. در مدت دوره در هتل‌های مختلفی کار کردم و تجربیات ارزنده‌ای اندوختم و با کوله‌باری از ایده برگشتم تا آموزشگاه خودم را داشته باشم و فرهنگ آشپزی و آموزش آن را تغییر دهم.

آموزشگاه آشپزی پیمونه در سال 1392 (2013) افتتاح شد. با هدف آموزش نیروهای علاقه‌مند و مستعد به صورت عملی و کارگاهی و همچنین مشاوره به سرمایه‌گذاران علاقه‌مند به صنعت غذا و بهبود کیفیت رستوران‌های موجود.

در این سال‌ها همکاری من با وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم آغاز شد و در هفته‌های فرهنگی ایران در سایر کشور‌ها علاوه بر معرفی و ارائه هنر ایران (موسیقی – نقاشی – خطاطی و...) آشپزی ایرانی و فرهنگ غذای ایرانی را نیز به جهانیان معرفی کردیم.

امروز ماحصل تمام این سال‌ها که با عشق آشپزی گذشت مجموعه پیمونه متشکل از دو کارگاه تمام صنعتی و حرفه‌ای است و نزدیک به 60 پروژه راه‌اندازی کافه و رستوران و فست فود و ایجاد شغل مستقیم برای نزدیک به 40 نفر در اصفهان که برای من پرچم‌دار اعتماد به نفس و حمایت عزیزانم است که دست‌شان را می بوسم. امضا، حسین نجمی